روزنوشته های یک معلم

یک روز دیوانه کننده

9 مهر 1401

قرار نیست همیشه هم خاطرات خوب رو بنویسم. اونجوری فکر می‌کنید همه چیز تو کلاس من گل و بلبل هست و دچار ناامیدی میشید که چرا کلاس شما اینجوری نیست.

برای همین از خاطرات بد امروزم می‌خوام بنویسم.

امروز اصلا روز خوبی نبود. حالا چرا؟

به طور رسمی از امروز تدریس رو شروع کردم و ….

برنامه م: قرآن، ریاضی، مطالعات، فارسی، هنر زنگ اول طبق برنامه اومدم قرآن درس بدم که…

سه تا دانش آموز جدید برام اومد و کلاسم نیمکت نداشت!!

نصف زنگ داشتم کل مدرسه رو زیر و رو میکردم و معاون هم می‌گفت نیمکت نداریم و باید از اداره بیاد.

و من واقعا نمی‌تونستم بچه ها رو امروز سر پا نگه دارم تا فردا از اداره بیاد!!

از صندلی های کادر دفتر برداشتم و آوردم کلاسم.

نصف زنگ هم قرآن کار کردم ولی چون نصف زنگ سر پیدا کردن صندلی برای بچه ها گذشته بود، کارم نصفه موند و زنگ خورد.

 

زنگ دوم که ریاضی بود، طبق اصول تدریس، گفتم اول فعالیت رو خودشون حل کنند. فعالیت اول ریاضی ششم بسیااااار ساده هست اما بعد از پنج دقیقه فقط یک سوال رو حل کرده بودند. بماند که نصف بچه ها کتاب ندارن و این موضوع هم مشکلات رو دو چندان و سرعت من رو حین تدریس نصف می‌کنه.

چون عین ۲۰ نفری که کتاب نداشتن پرسیدن ما چیکار کنیم

و وقتی گفتم شما تو دفتر بنویسید که بعدا توی کتاب وارد کنید باز عین ۲۰ نفرشون پرسیدن سوال ها رو هم تو دفتر وارد کنیم یا نه.

جالب اینجاست که هر بار که هرکس می‌پرسید من به کل کلاس و بلند جواب می‌دادم ولی باز نفر بعدی می‌پرسید!

نصف سوال اول رو که روی تخته حل کردم و توضیح دادم زنگ خورد!!

زنگ سوم مطالعات بود و طبق تدریس اصولی اول درمورد اینکه چرا باید دوست داشته باشیم ازشون نظر پرسیدم که خییلییی سر و صدا کردند و خیلی از وقت کلاس سر ساکت کردنشون رفت.

بعد گفتم یه برگه دربیارید و بنویسید بهترین دوست تون کی بوده و چرا؟؟

که ای کااااش این حرف رو نزده بودم.

چون تا ده دقیقه قبل از زنگ و تا قبل از اون جیغ بنفشم که کلاس رو در سکوت فرو برد داشتم توی شلوغی هاشون به این سوالات جواب میدادم که:

_دوست مدرسه یا غیر مدرسه ؟

_قبلا یا الان ؟

_تو برگه بنویسیم یا توی دفتر؟

_این برگه خوبه؟

_این برگه خوبه؟

_دوست پسر هم میتونه باشه؟ یا فقط دختر؟

_رل هم می‌تونه باشه؟

_اسم دوست مون رو بنویسیم یا نه؟

_اسم کوچیکش رو فقط بنویسیم یا فامیلی هم بنویسیم؟

_الان بنویسیم یا خونه؟

_بعد که خوندید چی میشه؟

_میشه بریم تو نمازخونه بنویسیم که از روی دست هم نگاه نکنیم؟

_من که هیچ دوستی ندارم چیکار کنم‌؟

_من که نمی‌دونم چرا با فلانی دوستم چی بنویسم؟

_چند خط بنویسیم؟

_اسم فلانی چیه؟ (میخواستم بهش بگم تو که نمیدونی اسم فلانی چیه چجوری باهاش دوستی؟؟!!!!)

سوالات بی ربط این وسط بماند…. مثل:

_کی زنگ میخوره؟

_زنگ چندمه؟

_میشه برم آب بخوریم؟

_میشه برم دستسویی؟

_فردا جلسه ساعت چنده؟ و …

و همین طور فحش ها و چرت و پرتای این وسط هم بماند…. مثل:

_حیووون! صندلی مو خاکی کردی.

_دهناتون رو ببندین. و …

یک دفعه یه جییییغ بنفش زدم: «دیگههه صدااایی نشنوم. صبر منم حدی داره.»

و کلاس در سکوت مطلق فرو رفت و شروع کردن به نوشتن. و ده دقیقه بعد هم زنگ خورد. و اصلا وارد بخش اصلی درس نشدم!😐

زنگ بعد میخواستم باهاشون سرود درمورد خدا کار کنم که برای فضاسازی درس اول هدیه ها که درمورد توحید هست و می‌خوام هفته دیگه بدم نیاز هست. یک نفر اومد گفت مگه ما بچه ایم؟😐

گفتم مگه سرود مال بچه هاست؟ مگه سال پیش سرود نمی‌خوندید؟

زنگ آخر هم دوباره گروه بندی ها رو عوض کردم و کل زنگ‌ به همین کار گذشت. چون چهار روزه هرچی میگم گروهی باید بشینید، توجهی نمی‌کنند و اصلا جاهاشون رو تغییر نمیدن. بخاطر همین همون هایی که کنار هم بودن رو یک گروه کردم.

حالا این مشکلات عمومی کلاس بود.

ساکت نشدن…

سوال های بی خود پرسیدن…

دم به دقیقه اجازه گرفتن برای بیرون رفتن و.. بماند.

بماند که یک نفر کلا هرچی من میگم توجهی نمیکنه.

من میگم ریاضی باز کنید کتابش تو کیف و چادر به سر، دستش رو گذاشته زیر چونش.

بماند که یک نفر داائم میخواد بره بیرون… به بهانه های مختلف.

بماند که بعضی ها اصلا احترام کلاس رو نگه نمیدارن و بلند بلند به هم فحش میدن.

بماند که چند نفر وسط حرف من تیکه میندازن.

واقعا دارم به این نتیجه میرسم که هرچی روش اکتشافی هست ببوسم بذارم کنار و مثل یک معلم سنتی از رو کتاب توضیح بدم و برم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این تجربیات را هم بخوانید:

زوج و فرد

زمان به عقب برگشت

قدرنشناسی